آرامش

اجازه خدا؟؟میتوانم این بار کمی راحت تر وخودمانی تر بگویم؟میترسم سنگین وبا وقار حرف زدن نتواند مقصودم را برساندومرا به گونه ای از این محفل خودمانی دورنماید که دیگرحتی جرأت خیال چنین همنشینی صمیمانه ای به سرم نزند.. راستش نه تنها یاد نگرفته ام بلکه از دل نیز برنمی آید. اگر گنه کردم بگذارید به پای جوانیم،البته نمی دانم این روزها میشود گناهی را به پای خامی گذاشت یا آنکه باید برای آن نیز تاوانی در حد جان داد..! ببخشید... سلام, صدایم میرسد؟ نمیخواهم بلندترازاین حرف بزنم،که اگرچنین کنم هم بی احترامی گماشته خواهد شد و هم صدایم را میشنوند و دراین میان سفره بساط خواهند کرد و مارا از ادای ادامه ی سخن برحذر میکنندکه هیچ،به این خلوت نیز رشک ورزند و کمترین کار ممکن،دیوانه خطابم کنند. به هر حال.. جسارت نباشد،شما همانجا که هستید بنشینید واگر امکانش هست مرا کمی به خویش نزدیکتر کنید،نه چنان نزدیک که دیگر نای آمدن به اینجا را نداشته باشم. دلگیر نشوید،بودن در نزدیکی شما برایم آرزوست. آرزو که نه،در این حد بگویم که رویایی است دست نیافتنی و محال.. زیاد از اصل مطلب دور نشوم،خواستم این را بگویم که این همه ظلم وستم،اشک ودلشکستگی،دوری و غم و...همگی روا داشته ای تا این دو جمله را به اثبات برسانی؟؟!! تا شری نباشد، خیری آشکار نمی شود!! تا زشتی نباشد ،زیبایی به چشم نمی آید!! تنها این را در جواب بگویم که قرن هاست باورش کرده ایم و ایمانی پولادین در وجودمان رخنه کرده است. پس لطفا به پایان برسان این قصه را. آرامش...ادامه مطلب

دلمان تنگ میشود برای آنچه که در زمانی نه چندان دور،در هر لحظه برایمان اتفاق می افتاد. زمانیکه چند سالی بیشتر از آن سپری نمی شود.دلمان تنگ میشود برای صداهایی که روزگاری،شنیدنشان برایمان عادت بود و اکنون حتی به خاطر آوردنشان میتواند طنین اندازترین صدای آرامش...ادامه مطلب

بودی به جز بی اختیار آمدن؟ تو یا من!؟ آری آمدم من... بی انتخاب!! بی اختیار!! چه رنجهایی کشیدم.. چه دردهایی چشیدم.. چه نامهربانان که ندیدم..! آری.. دیدم،شنیدم،کشیدم وتابینهایت چشیدم و.. اکنون، دانسته یا ندانسته،، پخته شدم. دیرشد!؟؟ حال، غم انگیزترازهمیشه،، پایانی بی شروع!! شروعی دیگر.. آغازی مبهم ترازهمیشه،، وشایدتلخ تراز ازل تا ابد.. اینگونه میچرخی؟؟!! چه بایدگفت؟ خداحافظ یا سلام!! آه ای زندگی... + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۶ساعت 10:29&nbsp توسط edris.sharifi  |  آرامش...ادامه مطلب

فرق است میان تو و من..!؟ من که نازها کشیدم،بیداربمانم هر دم تویی که نازت کشیدن تا دم خفتن. تویی که به جانب حق داشتی وداری من که از روی تقدیر نداشتم ونمیدانم...! من که درجستجوی بابا، لااقل یک بار، باهم... حتی خالی..! تویی که برایت بی معنا، بااو یا... زیرسایه اش، بساط کردی هردم..! من برای تکه نانی،از شوق پریدن ها دل کندم تو هرلحظه در شروع،صبح،شامگاه،هردم. چه دانستی دلهره های شروع صبح دیگر؟  بازهم روزی دیگر؟؟!! تو ندانستی صبح را.. شایدهم هرگزندیدی.. خوشا به حالت.. پس بی گناهی!!! به درازا هم گربکشداین حال من میروم وباز تو می مانی چون.. فرق بود میان تو ومن.. + نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۶ساعت 10:45&nbsp توسط edris.sharifi  |  آرامش...ادامه مطلب

  می تازم همچو گذشته ها خیالی نیست،این بار بی نام تو.. از نو شروع خواهم کرد از آنجا که نبود یاد از تو شاید زندگی اینگونه باما باشد بی درد،بی غصه،بی خیال تو خیالت آتش که به جان ما زد هر دم آرزو بود وصال تو.. ندانستم درد است زندگی یا زندگی درد!؟ باید معنا میکردم آن را بی یاد تو ندانستم آخر آن همه آرزو به کجاها میکشاند با یاد تو! بهشتی راخواهم ساخت جایی که در آن نیست اثر از تو دوست می دارم زندگی را این بار با عشق،نه با یاد تو + نوشته شده در  جمعه یکم دی ۱۳۹۶ساعت 0:58&nbsp توسط edris.sharifi  |  آرامش...ادامه مطلب

---

آرامش...